آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

هوای خوب و رهایی از خانه نشینی

سلام عزیزای دلم.  جمعه27 دی، هوا خیلی خوب بود و بعد از صبحونه بابایی آریامهرم گفت که آماده شید بریم پیاده روی و یه کم هوا بخوریم. ماهم که حرف گوش کن ،آماده شدیم و رفتیم کنار رودخانه ی شهرمون.(یخ همه جا آب شده بود و رودخانه جریان داشت) آریامهر عزیزم خواست از هوای آزاد لذت ببره و پالتوش رو از تنش در آورد و شال و کلاهشم داد به من و کلی کیف کرد. بهش گفتم آریا میخوام ازت عکس بگیرم بهم نگاه کن،اصلا یه جوری ژست گرفت که میخواستم درسته قورتش بدم شیرین پسر گلم . عاشق اینم که دستشو میذاره توی جیبش. بعد از کلی پیاده روی و لذت بردن از هوای آزاد ، گل پسرکم رو بردیم تاب بازی و کلی با هم شعر تاب تاب تاب بازی رو خوندیم ...
29 دی 1392

میلاد پیامبر اکرم(ص) مبارک

  امروز بمناسبت میلاد حضرت رسول اکرم خانواده ی برادرشوهرم رو دعوت کرده بودم بصرف نهار و شام  (دوست ندارم بعداز نهار برن و به همین خاطر واسه نهار و شام دعوت میکنم اکثرا). صبح ساعت 9 بیدار شدم و یه مقدار از کارهامو انجام دادم و صبحونه رو آماده کردم ( آقای شوهری خونه بود و مرخصی گرفته بود )خلاصه که آریامهر و باباییش بیدار شدن و صبحونه رو نوش جان کردیم ومنم خونه رو جارو کشیدم و تمیزکاری کردم و غذامونم روی گاز داشت قُل قُل میکرد. آقای آریامهر هم در کمد لباسا رو باز کرده بود و یه دست لباس گرفته بود دستش و میخواست که به قول خودش مامام تنش کنه، منم که مامام خوبی ام و حرفشو همیشه گوش میدم لباساشو عوض کردم. داشتم کارامو میکردم که یهو ...
25 دی 1392

حالمون خوبه

سلام به دوتا پسرای عزیز خودم و دوستای مهربونم. دیروز صبح رفتم خانه بهداشت و اریا رو گذاشتم خونه بابام. خانه بهداشت خیلی شلوغ بود، بعد از اینکه نوبت  من شد طبق معمول یه سوالایی ازم پرسیدن و بعد رفتم روی تخت دراز کشیدم تا صدای قلب اهورامون رو بشنویم. تعداد ضربانات قلب عزیز دلمون 142 بود و هیچ مشکلی نبود خداروشکر. بعد رفتم روی ترازو  ،82 کیلو شده بودم واااااااای  دیگه دارم چاق میشم ولی اونجا گفتن طبیعیه. خودم میدونم بخاطر این قرصهای مولتی ویتامینه که خیلی اشتهامو باز کرده  و همش مجبورم بخورم وگرنه دل درد میگیرم یا ضعف میکنم. بخاطر اینکه اهورا جونم کمبود ویتامین نداشته باشه اینم با جون و دل تحمل میکنم.همه چی خوب و ن...
20 دی 1392

این روزهای ما و سرماخوردگی

دیروز دوباره رفتم دکتر. (تب و لرز و سرفه) حال من از آریامهر و باباش خیلی بدتره. برای آریامهر یه شربت تجویز کرد که ضد سرفه و خلط آوره و برای منم چون الان آقا اهورای گلم 25 هفته شده دیگه خیلی از داروها رو نمیتونم بخورم و یکی دو تا قرص و یه شربت بهم داد و گفت که اثرشون توی دراز مدت معلوم میشه و باید صبور باشی واسه خوب شدن. آقای همسری هم اونوقتایی که من میگم جاییم درد میکنه و تب و لرز دارم ،یادش میوفته و میگه منم مثلا سرم درد میکنه و تب دارم و یا سردمه . حس همدردی در همسر من خیلی زیاده. و اما اندر احوالات اهورا جونم. لگد زدناش خیلی زیاد شده و تقویت شده. خیلی وقتا از روی لباسم معلومه که کجاست و لگد زدناش خیلی واضحه. امروز 25...
16 دی 1392

سازه های مهندسی

اینایی که در پایین مشاهده میفرمایید کارهای ابتدایی مهندس آریامهر عبدالله زاده است . الان طرحهای خلاقانه تر و زیباتری رو خلق میکنند. جهت سفارش طرحهای هوشمندانه و مهندسی  گل پسرک ما برای نقشه ی خونه هاتون بهمون پیام بدید. و چون پسر من خیلی مهندس دقیق و حساسیه   ،چند بار طرحشونو تغییر میده و در اینجا داره برای خودش دست میزنه و از خودش و کارش رضایت داره اینم عکس از اتمام پروژه ...
12 دی 1392

کالسکه سواری توی برف

امروز صبح میخواستیم بریم خونه ی مامانم ، کالسکه ی آریا توی راهرو بود و گیر سه پیچ داده بود که باید با کالسکه بریم خونه آنا و مدام میگفت ( مامام اَن ) یعنی مامان با کالسکه ام بریم. منم گذاشتمش توی کالسکه و راه افتادیم سمت خونه ی آنا جون. هم دیشب برف اومده بود و هم موقعی که داشتیم میرفتیم خونه آنا بازم برف میومد. آریامهر خوشحال و خرسند از کالسکه سواری در برف.   ...
11 دی 1392

تولد

92/10/10 امروز تولد زن عموی مهربون آقا آریاست. و ما هم به این بهانه رفتیم خونشون که دور هم باشیم. صبح کاستر و ژله درست کردم تا با خودمون ببریم خونشون. (آقای همسری خیلی مریض بود و نمیتونست باهامون بیاد.) آبجیم ساعت 3 اومد خونمون و باهم رفتیم خونه ی جاریم. شام درست کردیم و بعداز صرف شام سفره پهن کردیم و بقیه ی خوراکی ها رو گذاشتیم اونجا و کادوهامون رو دادیم بهشون. اینم چندتا عکس از امشب که خیلی بهمون خوش گذشت مثل همیشه اینم خوشکل پسر من که به فشفشه ها خیره شده اینجا بهش گفتم منو نگاه کن عزیزم، ببین چجوری گردنشو بالا آورده و به چ شکلی نگام میکنه. تولدت مبارک باشه دوست و جاری خوبم ♥ ...
10 دی 1392

سرماخوردگی خونوادگی

سلام به دوستای گلم و دوتا پسرای عزیزتر از جون و دلم از روز 4شنبه آریامهر آب دماغش میومد و قرار بود 5شنبه بریم خونه بهداشت برای کنترل وزن آقا آریامهرم و ماهم شب قبلش خونه ی مامانم خوابیدیم چون قرار شد مامانمم باهامون بیاد خانه بهداشت. 5شنبه بعداز خوردن صبحانه بهمراه مامانم و کامیار عزیزم آماده شدیم و رفتیم خانه بهداشت .لباسای اریامهرو با هزار ترفند و کلک،از تنش درآوردم (از وقتی واکسن 18 ماهگیشو توی همون اتاق زدن ،بزور میبرمش داخل اتاق و قسم میخورم که کاری بهش ندارن)خلاصه که با همون ترفندها هم گذاشتمش روی ترازو تا وزنشو بگیرن و چون خانمی که باید وزن پسرمو کنترل میکرد داشت کارت سلامت یه کودک دیگه رو مینوشت، خودم ترازو رو روشن کردم...
9 دی 1392

رفتیم سونو

امروز ساعت 3ونیم وقت دکتر داشتم و با همسری و اریامهری رفتیم مطب دکتر.دکتر ساعت 4 اومد مطب و من نفر اول رفتم داخل اتاق معاینه، دکتر همه چی رو کنترل کرد و خوب بود و برام سونوی رنگی نوشت تا ببینیم فسقلی در چ حال و وضعیتیه؟ واسه ساعت 5 از سونوگرافی وقت گرفته بودم و ساعت 4ونیم رفتیم اونجا تا شاید زودتر نوبتمون بشه ولی نه از این خبرا نبود و تا ساعت 5ونیم نشستیم تا نوبتمون شد. خونوادگی رفتیم اتاق سونو و دراز کشیدم روی تخت و دکتر سونو رو شروع کرد و آریامهر وباباییش هم داشتن به مانیتور نگاه میکردن و دکتر هم همه چی رو توضیح داد و گفت که وضعیتش خیلی خوبه و وزنش 610گرم و بریچ. و وضعیت جفت و بند نافش هم نرماله و دیگه لازم نیست دیگه برم واسه سونو .خد...
1 دی 1392

چله

دیشب آخرین شب پاییز و طولانی ترین شب سال بود و همزمان بود با ورود آریامهر به 21ماهگی . از صبح رفته بودیم خونه ی مامانم و قرار بود که واسه شب چله بریم خونه ی جاریم. عصر شیرینی درست کردم و ساعت 7 رفتیم خونه شون و بقیه وسایل و آماده کردیم   شیرینی ها رو به شکل هندونه درست کردم. خیلی زمان برد ولی واقعا خوشمزه شده بود با وجود اینکه اولین بارم بود که درستشون میکردم. مثل همیشه شازده پسرم اجازه ی عکس کشیدن ازخودش رو نداد و گفت :نه. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. برادرشوهرم برامون آهنگ خوند و ما با دست زدن همراهیش کردیم و بعد منچ بازی کردیم و ماروپله و من برنده شدم هوراااا مامانی زرنگ . سال بعد شب یلدا اهورا جونم پیشمو...
1 دی 1392